رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

رها

تولد

 بابای مهربونم خیلی خیلی دوست دارم   تولد بابا جونم مبارک.           ...
20 بهمن 1392

محل کار بابا

من و بابایی با هم به شرکت رفتیم . در ادامه دکتر رفتنهای مامان و عزیز جون ،یه روز که مامان نمیتونست منو با خودش ببره،بابا فداکاری کرد و منو با خودش به محل کارش برد و موجبات شادی همکارانش فراهم شد...             با همکارای بابا دوست شدم خیلی مهربونند     ...
18 بهمن 1392

این نیز بگذرد....

تقریباً دو هفته است که در تهران به سر میبریم... اما مامانی اینقدر گرفتاره که نمیرسه به وبلاگ من سر بزنه .آخه مامان من این وبلاگ تارعنکبوت بست.     عزیز همراه ما به تهران اومده.وما معمولاً روزی یه بار به دکتر میرویم.یه بار هم بردیمش بیمارستان.و من پشت در اتاق عمل هم خوابیدم. من روزهای خوبی رو میگذرونم.با وجود عزیز توی خونه خوش میگذره تا صدای گریه ام بلند میشه، عزیزم صدا میزنه "بچمو چیکار کردین که گریه میکنه!" یا زود خودش منو برمیداره...     بابایی حسابی  بهم میرسه و باهام بازی میکنه.منم جدیداً، وقتی از خونه بیرون میره، حسابی گریه زاری راه میندازم، طوری که مجبور میشه برگرده با من بازی کنه ...
2 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها می باشد